خورشید دارد طلوع میکند. سرم را به لبه ی پنجره می رسانم‌. همه جا از برفِ دوروز‌ پیش، سفید است هنوز‌. ماشین ها با چراغ های روشنشان‌ میروند؛ کسی چه می داند؛ برمیگردند‌ یا می روند‌ که رفته باشند‌. کسی چه می داند آدم های زندگیمان هم روزی از زندگی ما می روند که بروند یا می آیند که بمانند و در خاکِ باغچه های روحمان‌ ریشه بزنند و ریشه بزنند و بمانند. آه که چه زندگی هایی داریم‌؛ کاش زندگی همین خورشید بود‌. کاش مثل ریزش‌ ِ مداوم فواره های پارک پرصدا‌ بود، تماشایی‌ و بی پایان.

زندگی من در لبه های سی سالگی‌ ام هنوز که هنوز است چشمه ای کوچک است میان دو تکه سنگ، در کوهپایه ای دور. چشمه ای که وقتی آهوهای‌ تنها به کنارش می رسند، به تردید می افتند‌ از نوشیدنِ آن‌. این چشمه نتوانست‌ برای پرستوهایی‌ که عاشق پرواز بودند، صدای زمین باشد و صدای زندگی. آدم گاهی تنها می ماند‌؛ گاهی میان رویاهایش‌ دنبال چیزی میگردد که نمیداند چیست! گاهی به آغوشی پناه می برد که آلوده تر از چیزیست که باید باشد‌. هرچقدر هم زندگی کرده باشیم، باز هم میتوانیم درد بکشیم و شب ها را در نور ملایم ماه غرق شویم و به آسمانی فکر کنیم که آنطرف دیوار تنهایی ما دست هایش را به نور دراز کرده است‌ و باز هم مجبور است از زمین، پرستوهایی را تماشا کند که با شادی پرواز میکنند و خیالِ نشستن‌ بر لب چشمه ای کوچک را ندارند‌.

اگر از من می پرسید: چه کنیم‌ با زندگی هایمان؟ من جوابش را شاید ندانم؛ اما مزه ی این زندگی را با غرق شدن در کتاب ها و قصه ی آدم ها آنقدر چشیده ام که بدانم: هیچ کسی هیچ وقت نمی تواند عوض بشود‌. حتی نمی تواند بهتر یا بدتر بشود؛ ما آدم ها روی تکه ی نازک و بزرگی از یخ ایستاده ایم در حالیکه در اقیانوسی شناوریم‌. آن اقیانوس روح ماست و آن تکه یخ واقعیتِ ماست که هرچقدر هم جابجایش کنیم، باز در همان اقیانوس، شناورست

بیا که از دوری ات میچکد‌ تمام ِ بودنم

نگاه ساده ی شب در خورشیدی خاموش

نجوای خاطره ایست روشن بر شعاعِ روزهایم

زندگی ,های ,ای ,ها ,هم ,ی ,چشمه ای ,یا می ,باز هم ,ای کوچک ,آدم ها

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ایران حج،بزرگترین مرکز خرید و فروش فیش حج آموزش کودکان با نیازهای ویژه دانلود فیلم , انیمیشن , آهنگ جدید ثبت سنتر حسن باقری اَز مَن :) وارش بارانی اجتناب ناپذیر امام زادگان عشق بیت وان